لینک های دسترسی

Breaking News

درس جنگ


عسکری که به جنگ میرود
عسکری که به جنگ میرود

عساکری که خالی و یا شکسته، در درون مرده از جنگ بر میگردند

شاعره جوان امریکایی خانم املی فلین که شوهرش در اردوی ایالات متحده خدمت نموده و در افغانستان ماموریت دارد، بلاگ انترنتی را به اشعار خود در مورد جنگ در افغانستان و عساکر امریکایی که به جنگ میروند اختصاص داده است.

خانم فلین میگوید اشعارش بیانگر احساس وی و دیگر همسران عساکر است که در دوری شوهران شان به چی فکر میکنند، به جنگ چظور می اندیشند و همچنان اشعار وی آرامش بخش این همسران است و گویای حقایق روزگار.

املی فلین بخشی از شعر چهارمین خود را زمزمه نمود.

من در مورد عساکر فکر میکردم
که به جنگ فرستاده شده اند
و خالی و یا شکسته دوباره برگشته اند
در درون مرده


او میگوید در موقع گفتن این شعر نگران شوهرش نبود.

خانم فلین میگوید شوهرش خوش چانس بود که به سلامتی و بدون هیچ گونه جراحت و یا ناراحتی روانی دوباره به خانه اش برگشت، زیرا کار وی بازسازی و تعلیم وتربیه بود.

فلین میگوید اما من در موقع سرودن این شعر در مورد تجربه ما از جنگ فکر میکردم مخصوصاً برگشت از جنگ و زندگی عادی را دوباره از سر گرفتن، که هیچ تصور نمی کردم به چی حدی برای عساکر دشوار است و فکر میکنم برای همسران آن این وضعیت حتی از دور بودن شوهران شان هم مشکل تر است، زیرا آنان همواره تصور میکنند که زندگی باز به شکل سابق آن ادامه خواهد داشت مگر چنین نیست.

فلین در شعری بنام پوست، میگوید، اولین باری که افغانستان را دیدم در پرده تلویزیون بود، کشوری زاده از جنگ، بعد شعرم با توصیف از افغانستان ادامه میباید.

خانم فلین میگوید باوجودیکه امریکا در جنگ افغانستان دخیل است اما مردم آن کشور زیاد از افغانستان چیزی نمی دانند. آنچه را میدانند از پرده های تلویزیون دیده اند.

او میگوید خودش هم زیاد در مورد افغانستان معلومات ندارد ولی میداند که افغانستان در خانه اش وجود دارد. خاک افغانستان، روی چکمه های عسکری شوهرش به خانه آورده شده است. املی میگوید او در مورد طالبان فکر نمی کند، بلکه به سرزمین زیبای افغانستان می اندیشد که خیره کننده است.
Country
کشور

پسر بزرگ من که فقط هفت سال دارد، میگوید،امریکا در جنگ است،
و من، ظرف ها را از ماشین خارج می کنم. بشقاب های چینی را که بمانند رخسار ها، پاک است، و یکی را بالای دیگر می گذارم.

و آنان به وی در مورد جنگ، درس میدهند، در مکتب، اما او نمی تواند به خاطر بیاورد.
که چگونه، پدر خودش به جنگ فرستاده شد، ما را برای پانزده ماه، تنها گذاشت
چکمه هایش در خاک افغانستان مانده شد، او نمی تواند به خاطر بیاورد، زیرا او در آن وقت دو ساله بود.

ما هم به او درس جنگ نمی دهیم، یا از دهشت افگنان و بم ها، از اجساد مردگان در کنار هم، در جاده ای که از کابل به بیرون منتهی میشود.
بجای آن از افغانستان، از صخره های افسانوی آن، از لاجورد آبی عمیق آن، و اینکه چگونه به نظر میرسد کوه ها از آن سرزمین سر بلند میکند.

و یا از اینکه چگونه پدرش به افغانستان برای مساعدت رفته است، تا مکتب بسازد، درس بدهد و در مورد مردان
افغان، با کلاه های پکول شان.
مردان با بز ها، فرزندان و خانه های گلی شان، مردانی که به شوهر من، به پدر او، برادر خطاب میکنند، درس میدهم.

حال دیر وقت شب شده است، پسر ما، خوابیده است، و من در کنار دروازه اطاقش ایستاده و به او می نگرم. پا هایش در بستر پراکنده است، و من در مورد جنگ فکر میکنم، و اینکه میخواهم او بداند، که یک کشور به جنگ نمی رود، مردم آن میرود.

مردمی که قلب دارند و استخوان و پوست، مردمی که میتوانند کشته شوند و یا بکشند، و اجساد شان در آن جا باقی بماند. بر روی جاده، تنها و یا با دیگران. بمانند قاره ها
  • 16x9 Image

    ژیلا سمیعی - واشنگتن

    گوینده، مجری و تهیه کننده پیشین در رادیو کابل که بیشتر از ده سال است در بخش دری رادیو آشنا صدای امریکا، ایفای وظیفه می کند.

XS
SM
MD
LG